بزرگترین درس زندگی
بزرگترین درس زندگی
#خاطره
🖋زمستون که می شد و هوا رو به سردی می رفت، یه قابلمه عدسی بار می گذاشتیم و آخر شب راه می افتادیم سمت بزرگراه و بین کارتون خواب ها غذای گرم پخش میکردیم، وقتی غذا رو با عشق می پختم آخر سر، به عشق علی و اولاد علی(ع) یک سر قاشق تربت آقا جان ابا عبدالله (ع) رو می ریختم داخل غذا و می گفتم خدایا این شیعیان، امیدهای امام زمان هستند که به این روز افتادند، شاید با خوردن این غذا، نور امیدی درونشون زنده بشه و تلنگری بخورن و دوباره برگردن به اصل بندگی شون، آخه گاهی آدم ها فقط به یه تلنگر نیاز دارن.
قابلمه رو جلوی پام میگذاشتم و یکی از بچه ها روی صندلی عقب مسئول ظرف دادن دست من بود و یکی مسئول رسوندن عدسی ها به کارتون خواب ها، شاید غذاها در هر شب مقدارش به بیست پُرس هم نمی رسید و به تنهایی میتونستم این کار رو انجام بدم ولی همیشه بچه ها رو همراه میکردم، تا درس بگیرند از زندگی و بالا و پایین های اون و اینکه به خودشون غرّه نشن و بدونن زندگی زیاد فراز و نشیب داره.
الحمدلله حالا اینقدر همراه شدن که اگر یک هفته نرم دلشون بهونه میگیره.
خدایا عاقبت همه ما و بچه هامون رو پس از یاری اربابمون، آقا جانمون حضرت حجت (عج)ختم به شهادت بفرما. الهی آمین
ادامه دارد……………….
#فقط_به_عشق_علی
#فقط_حیدر_امیرالمؤمنین_است
#تولیدی
#به_قلم_خودم
#بانوی_مادر